لحظاتی که سالار شهید را دفن کردیم

چشم‌انداز تاریک بود و هوا غم‌‌گرفته و غبارآلود، هلیکوپتر با صدای‌یک‌نواخت و تکان‌های اندک راه‌می‌پیمود و صدای چرخش‌بال‌هایش گاهی صفیر می‌کشید، چنان‌که گویی پرهای آهنین‌اش به‌هم می‌سایند.
‎ما نمی‌توانستیم دریای آمو را تماشا کنیم. نه خانه‌های «محقر و گلین» ساحل جنوب آمو و نه‌ خطوط منظم و خانه‌های خیمه‌مانند و خط‌کشی‌شدۀ شمال آمو دریا را؛ بلکه … ادامه خواندن لحظاتی که سالار شهید را دفن کردیم